محل تبلیغات شما

روزهای عجیب و پر ماجرایی رو پشت سر گذاشتم
اتفاقای ناراحت کننده و ناخوشایندی افتاد که بعد متوجه شدم به نفعم بوده و خیرم در اون بوده.
یکی از همین روزها بود که دکتر اومده بود و من پشت سیستم مشغول کار بودم که شروع کردیم به حرف زدن۵ دقیقه نشده بود که روم به سمت دکتر بود و حرف میزدیم که خانم ر.و.س.ت.ا پیداش شدو خطاب به من گفت از مدیریت زنگ زدن خانم ج گفت بیست دقیقه س دارم دوربینو چک میکنم چرا خانم ا.ذ.ر تو پاتولوژی بیکاره؟
اول فکر کردم داره شوخی میکنه و حتی دکتر هم ماتش برد چون من همیشه مشغول کارم و هیچ وقت بیکار نمیشینم
خیلی به هم ریختمناراحت شدمازونجا که دوربین اتاق دکتر تا یه حد اتاق پاتولوژی رو نشون میده به خانم ر.و.س.ت.ا با ناراحتی گفتم کاش بهشون میگفتید بیان این داخل اتاق پاتولوژی هم دوربین بذارن بهتر ببینن من کار میکنم یا نمیکنم
ر.و.س.ت.ا رفت، دکتر گفت اهمیت نده و معذرت خواهی کرد که تقصیر من بود
من اما بغضم گرفته بود
چند دقیقه بعد دکتر رفت تو اتاق پاتولوژی از یخچال انگورهایی که خریده بود رو درآورد و شست و صدام کرد بیا بخوریم
دوست نداشتم برم گفتم اینجا خوردن اشامیدن هم ممنوعه من چیزی نمیخورماما دکتر هی اصرار کرد و گفت چیزی نمیشه من هستم کاری ندارن.رفتم
در اتاق پاتو رو بست( تنها رفتاری از دکتر که نتونستم درستش کنم این دربستن هاش بود که همیشه نگران بودم بر من و دکتر حرف دربیارن!) اما دکتر همیشه درو میبنده که بتونیم یواشکی میوه بخوریم و خانم ج از تو دوربین نتونه میوه خوردن مارو ببینه!
این ماجرا گذشت و من تا آخر اون روز کاملا دپرس و ناراحت بودم و حتی قربون صدقه های دکترو معذرت خواهی های اونم نتونست از دلم دربیاره. چون حرفشون ناحق بود واقعا.
شب قبل خواب با دعا و شمع و موسیقی ملایم بر خودم خلوتی درست کردم تا به ارامش برسم
فردای اون روز دکتر یکم دیرتر اومد
دوباره بر میوه خوردن همون کارارو تکرار کرد و به زور منو نشوند که بشینم باهاش انگور بخورم
پاشد که پیش دستی رو بشوره یهو تلفن پاتو زنگ خورد صدای خانم ج بود، شوکه شدماسمم رو پرسید
_خانم در پاتولوژی رو بر چی بستید؟
_ببخشید الان باز میکنم
_نه میخوام بدونم بر چی بسته س؟
منم که بلد نیستم دروغ بگم زبونم بند اومده بود
_ با دکتر اینجا بودیم که.
تا اسم دکتر رو آوردم یکم نرم تر گفت اون درو باز کنید هیج وقت نبندید اگه یه موقع یکی بیاد چیزی برداره ببره شما میخوای جواب بدی
در رو باز کردم
دکتر که انگار متوجه مکالمه ی من و خانم ج پشت تلفن نشده بود خیلی عادی کتاب به دست و عینک به چشم در اتاقو باز کردو رفت بیرون سر جای خودش نشست
صداش کردم اقای دکترر نشنید
منم رفتم بیرون و بهش توضیح دادم که دوباره خانم ج زنگ زد.این بار برای بستنِ در.
این سری رنگ دکتر واقعا پرید، حس کردم اونم مضطرب شد
بابت این اتفاق هم ناراحت بودمو کلی خجالت کشیده بودم که مبادا درباره ی ما فکر بد کرده باشن از طرفی خیلی هم خوشحال بودم که خداروشکر این معضل هم حل شد و دیگه نگران در بستن و تنها شدن با دکتر نیستم.

هرچی به این ماجراها فکر کردماحساس کردم منظور خانم ج ازین هم تند حرف زدنش با من واقعا من نبودم! چون هر بار زنگ زده و تذکر داده دکتر پیش من بوده!
انگار یه جورایی به در گفته که دیوار بشنوه، شاید خواسته به دکتر تلنگر بزنه خودشو جمع و جور کنه.
این به نفع من شد
اما خب ناراحتیم ازین بابت بود که همش من این وسط حرف شنیدم و من قضاوت شدم و در نهایت نهایتم اینه که منو اخراج میکنن نه دکتر رو‌
به دکتر هم گفتم اونم گفت هیچ وقت این اتفاق نمیفته، همه ی اینا تقصیر من شد.

دکتر هم ازونجا که متوجه این تلنگرهای مدیریت شده حالا دوسه روزه دیرتر میاد یا نمیاد
امروز بهم میگفت بهتره من یه مدت کمتر بیام یا دیر بیام، که تورو هم اذیت نکنممن نباشم برای تو هم انگار بهترهاینا یکم رو ما زوم شدنیکم بگذره از سرشون بیفته زودتر میام.

خلاصه که همه ی اینا لطف خدا بود بهم
تو این داستانای سخت گیری و تندی مدیریت بهم حکمتی بود.
و من خدارو شاکرم
ممنونم ازت
چیزی که توش مونده بودم و براش هیچ راهی پیدا نمیکردم، تو برام حلش کردی
دیگه در پاتولوژی رو نمیبنده.
مرسی ازت.

219. فعلا یارم‌ کتاب..

214. روزهای پرمشغله..

213. و حالا حال خوب...

دکتر ,هم ,رو ,خانم ,تو ,پاتولوژی ,خانم ج ,بود که ,و من ,بود و ,پاتولوژی رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها